سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 90/9/9 | 8:10 عصر | کاتب: میکائیل ثقفی

من خودم الان در ایام ماه محرّم که نمى‏توانم روضه بروم، چون آن احساس و عشقى که در دل هر شیعه هست و دلش مى‏خواهد در عزادارى شرکت کند، لذا من این را با خواندن «نفس‏المهموم» حاج شیخ عباس قمى- که یک کتاب عربى است - اشباع مى‏کنم؛ این خودش گریه‏آور است و براى من کار چند نفر روضه‏خوان را مى‏کند. حتماً لازم نیست که عزادارى به همان شکل سنتىِ روضه‏خوانى باشد که اولش چیزى مى‏خوانند و بعد هم احیاناً آخرش دمى مى‏گیرند و سینه‏یى مى‏زنند؛ نه، شرح حال را بیان کنید؛ مثلاً یک نفر با بیان خوب و لحن محزونى، وضع زندان رفتن حضرت موسى‏بن‏جعفر را بیان کند؛ حوادث تلخ زندان را بیان کند؛ بعد شهادت حضرت را بیان کند؛ بعد مراسم تشییع را بیان کند؛ در این صورت هر کس که آن‏جا نشسته باشد، دلش نرم مى‏شود.

 

در دیدار با اعضاى «گروه ویژه» و «گروه معارف اسلامى» صداى جمهورى اسلامى ایران 13/12/1370

 


مرحوم حاجى نورى رضوان‏اللَّه‏علیه، کتاب نوشت درباره شرایط روضه خوان. «لؤلؤ و مرجان؛ در شرایط پله اوّل و دوم منبر روضه خوانان» اسم کتاب ایشان است. روضه‏خوانى هم شرایط دارد. مداحى هم شرایط دارد. نوحه سینه‏زنى خواندن هم شرایط دارد. باید کسانى که اینها را تهیه مى‏کنند، مى‏سرایند و مى‏خوانند، مواظب باشند که درست برطبق معارف اسلامى حرف بزنند، تا این سینه‏زنى، این روضه‏خوانى و این نوحه‏خوانى، قدمى در راه عروج مردم به‏اوج قلّه افکار اسلامى باشد. این، امروز براى ما لازم است. باید سعى کنند که از اباطیل و مطالب خلاف و کارهاى ناشایسته و بعضى از کارها که وهن مذهب است و حقیقتاً شایسته دستگاه حسین بن على‏علیه‏السّلام نیست، اجتناب شود.

 

در جمع علما و روحانیون در آستانه ماه محرم 26/3/72

 


عاشورا و ماجراى حسین‏بن‏على باید در منبر، به شکل سنّتى روضه‏خوانى شود؛ امّا نه براى سنّت‏گرایى، بلکه از طریق واقعه‏خوانى. یعنى این‏که، شب عاشورا این‏طور شد، روز عاشورا این‏طور شد، صبح عاشورا این‏طور شد. شما ببینید یک حادثه بزرگ، به مرور از بین مى‏رود؛ امّا حادثه عاشورا، به برکت همین خواندنها، با جزئّیاتش باقى مانده است. فلان کس این‏طورى آمد با امام حسین وداع کرد؛ این‏طورى رفت به میدان، این‏طورى جنگید؛ این‏طورى شهید شد و این کلمات را بر زبان جارى کرد.
واقعه خوانى، تا حدّ ممکن، باید متقن باشد. مثلاً در حدود «لهوفِ» ابن‏طاووس و «ارشادِ» مفید و امثال اینها - نه چیزهاى من‏درآوردى - واقعه‏خوانى و روضه‏خوانى شود. در خلال روضه‏خوانى، سخنرانى، مدّاحى، شعرهاى مصیبت، خواندن نوحه سینه‏زنى و در خلال سخنرانیهاى آموزنده، ماجرا و هدف امام حسین علیه‏الصّلاةوالسّلام. یعنى همان هدفى‏که در کلمات خود آن بزرگوار هست که: «وانى لم اخرجِ اشراً و لابطرا و لا ظالماً و لا مفسداً، و انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى»، بیان شود. این، یک سرفصل است. عباراتى از قبیل «ایها النّاس، انّ رسول اللَّه، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله‏وسلّم، قال: من رأى‏ سلطاناً جائراً، مستحلاً لحرم اللَّه، ناکثاً لعهد اللَّه...، فلم یغیّر علیه بفعل و لاقول، کان حقاً على اللَّه ان یدخله مدخله» و «من کان بادلاً فینامهجته و موطّناً على لقاءاللَّه نفسه فلیرحل معنا»، هر کدامْ یک درس و سرفصلند.
بحثِ لقاءاللَّه و ملاقات با خداست. هدف آفرینش بشر و هدفِ «انّک کادحٌ الى ربّک کدحاً» - همه این تلاشها و زحمتها - همین است که «فملاقیه»: ملاقات کند. اگر کسى موطّن در لقاءاللَّه است و بر لقاءاللَّه توطین نفس کرده است، «فلیرح معنا»: باید با حسین راه بیفتد. نمى‏شود توى خانه نشست. نمى‏شود به دنیا و تمتّعات دنیا چسبید و از راه حسین غافل شد. باید راه بیفتیم. این راه افتادن از درون و از نفس ما، با تهذیب نفس شروع مى‏شود و به سطح جامعه و جهان مى‏کشد.
اینها باید بیان شود. اینها هدفهاى امام حسین است. اینها خلاصه‏گیریها و جمعبندیهاى نهضت حسینى است. جمعبندى نهضت حسینى علیه‏السّلام این است که یک روز امام حسین علیه‏السّلام در حالى که همه دنیا در زیر سیطره ظلمات ظلم و جور پوشیده و محکوم بود و هیچ کس جرأت نداشت حقیقت را بیان کند - فضا، زمین و زمان سیاه و ظلمانى بود - قیام کرد. شما نگاه کنید، ببینید: «ابن عبّاس» با امام حسین نیامد. «عبداللَّه‏بن‏جعفر» با امام حسین نیامد.
عزیزان من! معناى این، چیست؟ این نشان نمى‏دهد که دنیا در چه وضعى بود؟ در چنین وضعیتى، امام حسین تک و تنها بود. البته چند ده نفرى دور و بر آن حضرت ماندند؛ اما اگر نمى‏ماندند هم، آن حضرت مى‏ایستاد. مگر غیر از این است؟! فرض کنیم شب عاشورا، وقتى حضرت فرمود که «من بیعتم را برداشتم؛ بروید.» همه مى‏رفتند. ابوالفضل و على اکبر هم مى‏رفتند و حضرت تنها مى‏ماند. روز عاشورا چه مى‏شد؟ حضرت برمى‏گشت، یا مى‏ایستاد و مى‏جنگید؟ در زمان ما، یک نفر پیدا شد که گفت «اگر من تنها بمانم و همه دنیا در مقابل من باشند، از راهم برنمى‏گردم.» آن شخص، امام ما بود که عمل کرد و راست گفت. «صدقوا ما عاهدوا اللَّه علیه.» لقلقه زبان را که - خوب همه داریم. دیدید، یک انسان حسینى و عاشورایى چه کرد؟ خوب؛ اگر همه ما عاشورایى باشیم، حرکت دنیا به سمت صلاح، سریع، و زمینه ظهور ولى مطلقِ حق، فراهم خواهد شد. باید این مفاد براى مردم بیان شود. فراموش نکنید که هدف امام حسین بیان شود. حالا ممکن است انسان یک حدیث اخلاقى‏اى هم - به فرض - بخواند، یا سیاست کشور یا دنیا را تشریح کند. اینها لازم است؛ امّا در خلال سخن، حتماً طورى صحبت شود که تصریحاً، تلویحاً، مستقّلاً و ضمناً، ماجراى عاشورا تبیین شود و مکتوم و مخفى نماند.

 

در دیدار روحانیون و وعاّظ، در آستانه ماه محرم 3/3/1374

 


این روزها، روزهاى روضه و گریه است؛ شما هم همه‏جا مى‏شنوید. بنده براى این‏که خودم را مختصرى در این میهمانى عظیم حسینى وارد کرده باشم، این چند کلمه را عرض مى‏کنم و چون این ملت ما خیلى جوان در راه خدا داده است - شاید در بین این جمعیت، هزاران نفر هستند که جوانانشان را از دست داده‏اند - فکر کردم که چند کلمه از جوانان امام حسین عرض کنم. ما به همه مى‏گوییم که از روى متن، روضه بخوانید؛ حالا بنده مى‏خواهم متن کتاب «لهوفِ» ابن‏طاووس را برایتان بخوانم، تا ببینیم روضه متنى چگونه است. بعضى مى‏گویند آدم نمى‏شود همان را که در کتاب نوشته است، بخواند؛ باید بپرورانیم - بسازیم - خوب؛ گاهى آن هم اشکالى ندارد؛ اما ما حالا از روى کتاب، چند کلمه‏اى مى‏خوانیم.
على‏بن‏طاووس، از علماى بزرگ شیعه در قرن ششم هجرى است؛ خانواده او همه اهل علم و دینند. همه آنها یا خیلى از آنها خوبند؛ بخصوص این دو برادر - على‏بن‏موسى‏بن‏جعفربن‏طاووس و احمدبن‏موسى‏بن‏جعفربن‏طاووس - این دو برادر از علماى بزرگ، مؤلّفین بزرگ و ثُقات بزرگند. کتاب معروف «لهوف» از سیّد على‏بن‏موسى‏بن‏جعفربن‏طاووس است. در تعبیرات منبریهاى ما عین عبارات این کتاب - مثل روایت - خوانده مى‏شود؛ از بس متقن و مهم است. من از روى این مى‏خوانم.
مى‏گوید: «فلمّا لم یبق معه سوى اهل بیته»؛ یعنى وقتى که همه اصحاب امام حسین به شهادت رسیدند و کسى غیر از خانواده او باقى نماند، «خرج على‏بن‏الحسین علیه‏السّلام»؛ على‏اکبر از خیمه‏گاه خارج شد. «و کان من اصبح النّاس خلقاً»؛ على‏اکبر یکى از زیباترین جوانان بود. «فاستأذن اباه فى القتال»؛ پیش پدر آمد و گفت: پدر، اکنون اجازه بده تا من بروم بجنگم و جانم را قربانت کنم. «فاذن له»؛ هیچ مقاومتى نکرد و به او اجازه داد!
این دیگر اصحاب و برادرزاده و خواهرزاده نیست که امام به او بگوید نرو - بایست - این پاره تن و پاره جگر خود اوست! حال که مى‏خواهد برود، باید امام حسین اجازه دهد. این انفاق امام حسین است؛ این اسماعیل حسین است که به میدان مى‏رود. «فاذن له»؛ اجازه داد که برود. اما همین که على‏اکبر به طرف میدان راه افتاد، «ثمّ نظر الیه نظر یائس منه»؛ امام حسین نگاهى از روى نومیدى، به قدّ و قامت على‏اکبر انداخت. «و ارخى‏ علیه‏السّلام عینه و بکى‏، ثمّ قال اللّهم اشهد»؛ گفت: خدایا خودت شاهد باش. «فقد برز الیهم غلام اشبه النّاس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسولک»؛ جوانى را به جنگ و به کام مرگ فرستادم که از همه مردم، شبیه‏تر به پیغمبر بود؛ هم در چهره، هم در حرف زدن، هم در اخلاق؛ از همه جهت!
به به، چه جوانى! اخلاقش هم به پیغمبر، از همه شبیه‏تر است. قیافه و حرف زدنش هم به پیغمبر و به حرف زدن پیغمبر، از همه شبیه‏تر است. شما ببینید امام حسین، به چنین جوانى چقدر علاقه‏مند است! به این جوان، عشق مى‏ورزد؛ نه فقط به خاطر این‏که پسر اوست. به خاطر شباهت، آن هم چنان شباهتى به پیغمبر! آن هم حسینى که در بغل پیغمبر بزرگ شده است. به این پسر، خیلى علاقه دارد و رفتن این پسر به میدان جنگ، خیلى برایش سخت است. بالاخره رفت.
مرحوم ابن‏طاووس نقل مى‏کند که این جوان به میدان جنگ رفت و شجاعانه جنگید. بعد نزد پدرش برگشت و گفت: پدرجان! تشنگى دارد مرا مى‏کشد؛ اگر آبى دارى، به من بده. حضرت هم آن جواب را به او داد. برگشت و به طرف میدان رفت. حضرت در جواب به او فرمود: برو بجنگ؛ طولى نخواهد کشید که به دست جدّت سیراب خواهى شد. «فرجع الى موقف نضال»؛ على‏اکبر به‏طرف میدان جنگ برگشت.
مؤلّف این کتاب، ابن‏طاووس است؛ آدم ثقه‏اى است. این‏طور نیست که براى گریه‏گرفتن و مثلاً گرم کردن مجلس بخواهد حرفى بزند؛ نه. عباراتش عبارات متقنى است. مى‏گوید: «و قاتل اعظم القتال»؛ على‏اکبر، بزرگترین جنگ را کرد؛ در نهایت شجاعت و شهامت جنگید. بعد از آن که مقدارى جنگید، «فرماه منقذبن مرة العبدى لعنة اللَّه»؛ یکى از افراد دشمن، آن حضرت را با تیرى هدف گرفت. «فصرعه»؛ پس او را از روى اسب به زمین انداخت.
«فنادا یا ابتاه علیک السّلام»؛ صداى جوان بلند شد: پدر، خداحافظ! «هذا جدّى یقرأک السّلام»؛ این جدّم پیغمبر است که به تو سلام مى‏رساند. «و یقول عجل القدوم علینا»؛ مى‏گوید: فرزندم حسین! زود بیا، بر ما وارد شو - على‏اکبر، همین یک کلمه را بر زبان جارى کرد - «ثم شهق شهقتاً فمات»؛ بعد آهى، یا فریادى کشید و جان از بدنش بیرون رفت.
«فجاء الحسین علیه‏السّلام»؛ امام حسین تا صداى فرزند را شنید، به طرف میدان جنگ آمد؛ آن‏جایى که جوانش روى زمین افتاده است. «حتّى وقف علیه»؛ بالاى سر جوان خود رسید. «و وضع خدّه على خدّه»؛ صورتش را روى صورت على‏اکبر گذاشت. «و قال قتل اللَّه قوماً قتلوک ما اجرأهم على اللَّه»؛ حضرت، صورتش را روى صورت على‏اکبر گذاشت و این کلمات را گفت: خداوند بکشد قومى را که تو را کشت ...
قال الرّاوى: «و خرجت زینب بنت على علیهماالسّلام»؛ راوى مى‏گوید: یک وقت دیدیم که زینب از خیمه‏ها خارج شد. «فنادا یا حبیباه یابن‏اخاه»؛ صدایش بلند شد: «اى عزیز من؛ اى برادرزاده من!». «و جائت فأکبّت علیه»؛ آمد و خودش را روى پیکر بى‏جان على‏اکبر انداخت. «فجاءالحسین علیه‏السّلام فأخذها و ردها الى النّساء»؛ امام حسین علیه‏السّلام آمد، بازوى خواهرش را گرفت، او را از روى جسد على‏اکبر بلند کرد و پیش زنها فرستاد.
«ثمّ جعل اهل بیته صلوات‏اللَّه‏وسلامه‏علیهم یخرج رجل منهم بعدالرجل»؛ دنباله این قضیه را نقل مى‏کند که اگر بخواهیم این عبارات را بخوانیم، واقعاً دل انسان از شنیدن این کلمات، آب مى‏شود!
من از این عبارت ابن‏طاووس، مطلبى به ذهنم رسید. این که مى‏گوید: «فأکبّت علیه»، آنچه در این جمله ابن‏طاووس است - که حتماً از روایات و اخبار صحیحى نقل کرده - نمى‏گوید که امام حسین خودش را روى بدن على‏اکبر انداخت؛ امام حسین، فقط صورتش را روى صورت جوانش گذاشت. اما آن که خودش را از روى بى‏تابى روى بدن على‏اکبر انداخت، حضرت زینب کبرى‏ است.
من در هیچ کتاب و هیچ مقتلى ندیدم که این زینب بزرگوار، این عمّه سادات، این عقیله بنى‏هاشم، وقتى که دو پسر خودش، دو على‏اکبر خودش هم در کربلا شهید شدند - یکى «عون» و یکى «محمّد» - عکس‏العملى نشان داده باشد؛ مثلاً فریادى کشیده باشد، گریه بلندى کرده باشد، یا خودش را روى بدن آنها انداخته باشد! به نظرم رسید این مادران شهداى زمان ما، حقیقتاً نسخه زینب را عمل و پیاده مى‏کنند! بنده ندیدم، یا کمتر مادرى را دیدم - مادر یک شهید، مادر دو شهید، مادر سه شهید - که وقتى انسان او را مى‏بیند، در او ضعف و عجز احساس کند!
مادران واقعاً شیر زنانى هستند که انسان مى‏بیند زینب کبرى‏ نسخه اصلى رفتار مادران شهداى ماست. دو پسر جوانش - عون و محمّد - شهید شدند، حضرت زینب سلام‏اللَّه‏علیها عکس‏العملى نشان نداد؛ اما دو جاى دیگر - غیر از مورد پسران خودش - دارد که خودش را روى جسد شهید انداخت؛ یکى همین‏جاست که بالاى سر على‏اکبر آمد و بى‏اختیار خودش را روى بدن على‏اکبر انداخت، یکى هم عصر عاشوراست؛ آن وقتى که خودش را روى بدن برادرش حسین انداخت و صدایش بلند شد: «یا رسول‏اللَّه! هذا حسینک ململ بدماء»؛ اى پیغمبر خدا، این حسین توست؛ این عزیز توست؛ این پاره تن توست! چه مصیبتهایى را تحمّل کردند! لاحول و لاقوة الّا باللَّه العلىّ العظیم.

 

خطبه‏هاى نماز جمعه (عاشوراى 1416) 19/3/1374

 


من امروز مى‏خواهم از روزى مقتلِ «ابن‏طاووس» - که کتاب «لهوف» است - یک چند جمله ذکر مصیبت کنم و چند صحنه از این صحنه‏هاى عظیم را براى شما عزیزان بخوانم. البته این مقتل، مقتل بسیار معتبرى است. این سیدبن‏طاووس - که على‏بن‏طاووس باشد - فقیه است، عارف است، بزرگ است، صدوق است، موثّق است، مورد احترام همه است، استاد فقهاى بسیار بزرگى است؛ خودش ادیب و شاعر و شخصیت خیلى برجسته‏اى است. ایشان اوّلین مقتل بسیار معتبر و موجز را نوشت. البته قبل از ایشان مقاتل زیادى است. استادشان - ابن نَما - مقتل دارد، «شیخ طوسى» مقتل دارد، دیگران هم دارند. مقتلهاى زیادى قبل از ایشان نوشته شد؛ اما وقتى «لهوف» آمد، تقریباً همه آن مقاتل، تحت‏الشّعاع قرار گرفت. این مقتلِ بسیار خوبى است؛ چون عبارات، خیلى خوب و دقیق و خلاصه انتخاب شده است. من حالا چند جمله از اینها را مى‏خوانم.
یکى از این قضایا، قضیه به میدان رفتن «قاسم‏بن‏الحسن» است که صحنه بسیار عجیبى است. قاسم‏بن‏الحسن علیه‏الصّلاةوالسّلام یکى از جوانان کم سالِ دستگاهِ امام حسین است. نوجوانى است که «لم یبلغ الحلم»؛ هنوز به حدّ بلوغ و تکلیف نرسیده بوده است. در شب عاشورا، وقتى که امام حسین علیه‏السّلام فرمود که این حادثه اتّفاق خواهد افتاد و همه کشته خواهند شد و گفت شما بروید و اصحاب قبول نکردند که بروند، این نوجوان سیزده، چهارده‏ساله عرض کرد: عمو جان! آیا من هم در میدان به شهادت خواهم رسید؟ امام حسین خواست که این نوجوان را آزمایش کند - به تعبیر ما - فرمود: عزیزم! کشته‏شدن در ذائقه تو چگونه است؟ گفت «احلى من العسل»؛ از عسل شیرینتر است. ببینید؛ این، آن جهتگیرىِ ارزشى در خاندان پیامبر است. تربیت‏شده‏هاى اهل بیت این‏گونه‏اند. این نوجوان از کودکى در آغوش امام حسین بزرگ شده است؛ یعنى تقریباً سه، چهار ساله بوده که پدرش از دنیا رفته و امام حسین تقریباً این نوجوان را بزرگ کرده است؛ مربّى‏ به تربیتِ امام حسین است. حالا روز عاشورا که شد، این نوجوان پیش عمو آمد. در این مقتل این‏گونه ذکر مى‏کند: «قال الرّاوى: و خرج غلام». آن‏جا راویانى بودند که ماجراها را مى‏نوشتند و ثبت مى‏کردند. چند نفرند که قضایا از قول آنها نقل مى‏شود. از قول یکى از آنها نقل مى‏کند و مى‏گوید: همین‏طور که نگاه مى‏کردیم، ناگهان دیدیم از طرف خیمه‏هاى ابى‏عبداللَّه، پسر نوجوانى بیرون آمد: «کانّ وجهه شقّة قمر» چهره‏اش مثل پاره ماه مى‏درخشید. «فجعل یقاتل» آمد و مشغول جنگیدن شد.
این را هم بدانید که جزئیات حادثه کربلا هم ثبت شده است؛ چه کسى کدام ضربه را زد، چه کسى اوّل زد، چه کسى فلان چیز را دزدید؛ همه اینها ذکر شده است. آن کسى که مثلاً قطیفه حضرت را دزدید و به غارت برد، بعداً به او مى‏گفتند: «سرق القطیفه»! بنابراین، جزئیات ثبت شده و معلوم است؛ یعنى خاندان پیامبر و دوستانشان نگذاشتند که این حادثه در تاریخ گم شود.
«فضربه ابن فضیل العضدى على رأسه فطلقه» ضربه، فرق این جوان را شکافت. «فوقع الغلام لوجهه»؛ پسرک با صورت روى زمین افتاد. «وصاح یا عمّاه»؛ فریادش بلند شد که عموجان. «فجل الحسین علیه‏السّلام کما یجل الصقر». به این خصوصیات و زیباییهاى تعبیر دقّت کنید! صقر، یعنى بازِ شکارى. مى‏گوید حسین علیه‏السّلام مثل بازِ شکارى، خودش را بالاى سر این نوجوان رساند. «ثمّ شدّ شدّة لیث اغضب». شدّ، به معناى حمله کردن است. مى‏گوید مثل شیر خشمگین حمله کرد. «فضرب ابن‏فضیل بالسیف»؛ اوّل که آن قاتل را با یک شمشیر زد و به زمین انداخت. عدّه‏اى آمدند تا این قاتل را نجات دهند؛ اما حضرت به همه آنها حمله کرد. جنگ عظیمى در همان دور و برِ بدن «قاسم‏بن‏الحسن»، به راه افتاد. آمدند جنگیدند؛ اما حضرت آنها را پس زد. تمام محوطه را گرد و غبار میدان فراگرفت. راوى مى‏گوید: «وانجلت الغبر»؛ بعد از لحظاتى گرد و غبار فرو نشست. این منظره را که تصویر مى‏کند، قلب انسان را خیلى مى‏سوزاند: «فرأیت الحسین علیه‏السّلام»: من نگاه کردم، حسین‏بن على علیه‏السّلام را در آن‏جا دیدم. «قائماً على رأس الغلام»؛ امام حسین بالاى سر این نوجوان ایستاده است و دارد با حسرت به او نگاه مى‏کند. «و هو یبحث برجلیه»؛ آن نوجوان هم با پاهایش زمین را مى‏شکافد؛ یعنى در حال جان دادن است و پا را تکان مى‏دهد. «والحسین علیه‏السّلام یقول: بُعداً لقوم قتلوک»؛ کسانى که تو را به قتل رساندند، از رحمت خدا دور باشند. این یک منظره، که منظره بسیار عجیبى است و نشان‏دهنده عاطفه و عشق امام حسین به این نوجوان است، و درعین‏حال فداکارى او و فرستادن این نوجوان به میدان جنگ و عظمت روحى این جوان و جفاى آن مردمى که با این نوجوان هم این‏گونه رفتار کردند.
یک منظره دیگر، منظره میدان رفتن على اکبر علیه‏السّلام است که یکى از آن مناظر بسیار پُرماجرا و عجیب است. واقعاً عجیب است؛ از همه طرف عجیب است. از جهت خود امام حسین، عجیب است؛ از جهت این جوان - على اکبر - عجیب است؛ از جهت زنان و بخصوص جناب زینب کبرى، عجیب است. راوى مى‏گوید این جوان پیش پدر آمد. اوّلاً على اکبر را هجده ساله تا بیست و پنجساله نوشته‏اند؛ یعنى حداقل هجده سال و حداکثر بیست و پنج سال. مى‏گوید: «خرج على بن‏الحسین»؛ على بن‏الحسین براى جنگیدن، از خیمه‏گاه امام حسین خارج شد. باز در این‏جا راوى مى‏گوید: «و کان من اشبه النّاس خلقاً»؛ این جوان، جزو زیباترین جوانان عالم بود؛ زیبا، رشید، شجاع. «فاستأذن اباه فى القتال»؛ از پدر اجازه گرفت که برود بجنگد. «فأذن له»؛ حضرت بدون ملاحظه اذن داد. در مورد «قاسم‏بن الحسن»، حضرت اوّل اذن نمى‏داد، و بعد مقدارى التماس کرد، تا حضرت اذن داد؛ اما «على‏بن‏الحسین» که آمد، چون فرزند خودش است، تا اذن خواست، حضرت فرمود که برو. «ثمّ نظر الیه نظر یائس منه»؛ نگاه نومیدانه‏اى به این جوان کرد که به میدان مى‏رود و دیگر برنخواهد گشت. «وارخى علیه‏السّلام عینه و بکى»؛ چشمش را رها کرد و بنا کرد به اشک ریختن.
یکى از خصوصیّات عاطفى دنیاى اسلام همین است؛ اشک‏ریختن در حوادث و پدیده‏هاى عاطفى. شما در قضایا زیاد مى‏بینید که حضرت گریه کرد. این گریه، گریه جزع نیست؛ این همان شدّت عاطفه است؛ چون اسلام این عاطفه را در فرد رشد مى‏دهد. حضرت بنا کرد به گریه‏کردن. بعد این جمله را فرمود که همه شنیده‏اید: «اللّهم اشهد»؛ خدایا خودت گواه باش. «فقد برز الیهم غلام»؛ جوانى به سمت اینها براى جنگ رفته است که «اشبه النّاس خُلقاً و خَلقاً و منطقاً برسولک».
یک نکته در این‏جا هست که من به شما عرض کنم. ببینید؛ امام حسین در دوران کودکى، محبوب پیامبر بود؛ خود او هم پیامبر را بى‏نهایت دوست مى‏داشت. حضرت شش، هفت ساله بود که پیامبر از دنیا رفت. چهره پیامبر، به صورت خاطره بى‏زوالى در ذهن امام حسین مانده است و عشق به پیامبر در دل او هست. بعد خداى متعال، على‏اکبر را به امام حسین مى‏دهد. وقتى این جوان کمى بزرگ مى‏شود، یا به حدّ بلوغ مى‏رسد، حضرت مى‏بیند که چهره، درست چهره پیامبر است؛ همان قیافه‏اى که این قدر به او علاقه داشت و این قدر عاشق او بود، حالا این به جدّ خودش شبیه شده است. حرف مى‏زند، صدا شبیه صداى پیامبر است. حرف زدن، شبیه حرف زدن پیامبر است. اخلاق، شبیه اخلاق پیامبر است؛ همان بزرگوارى، همان کرم و همان شرف. 
بعد این‏گونه مى‏فرماید: «کنّا اذا اشتقنا الى نبیّک نظرنا الیه»؛ هر وقت که دلمان براى پیامبر تنگ مى‏شد، به این جوان نگاه مى‏کردیم؛ اما این جوان هم به میدان رفت. «فصاح و قال یابن سعد قطع اللَّه رحمک کما قطعت رحمى». بعد نقل مى‏کند که حضرت به میدان رفت و جنگ بسیار شجاعانه‏اى کرد و عدّه زیادى از افراد دشمن را تارومار نمود؛ بعد برگشت و گفت تشنه‏ام. دوباره به طرف میدان رفت. وقتى که اظهار عطش کرد، حضرت به او فرمودند: عزیزم! یک مقدار دیگر بجنگ؛ طولى نخواهد کشید که از دست جدّت پیامبر سیراب خواهى شد. وقتى امام حسین این جمله را به على‏اکبر فرمود، على‏اکبر در آن لحظه آخر، صدایش بلند شد و عرض کرد: «یا ابتا علیک السّلام»؛ پدرم! خداحافظ. «هذا جدّى رسول‏اللَّه یقرئک السّلام»؛ این جدم پیامبر است که به تو سلام مى‏فرستد. «و یقول عجل القدوم علینا»؛ مى‏گوید بیا به سمت ما.
اینها منظره‏هاى عجیبِ این ماجراى عظیم است. و امروز هم که روز جناب زینب کبرى سلام‏اللَّه‏علیهاست. آن بزرگوار هم ماجراهاى عجیبى دارد. حضرت زینب، آن کسى است که از لحظه شهادت امام حسین، این بار امانت را بر دوش گرفت و شجاعانه و با کمال اقتدار؛ آن‏چنان که شایسته دختر امیرالمؤمنین است، در این راه حرکت کرد. اینها توانستند اسلام را جاودانه کنند و دین مردم را حفظ نمایند. ماجراى امام حسین، نجاتبخشىِ یک ملت نبود، نجاتبخشىِ یک امّت نبود؛ نجاتبخشى یک تاریخ بود. امام حسین، خواهرش زینب و اصحاب و دوستانش، با این حرکت، تاریخ را نجات دادند.

 

خطبه‏هاى نمازجمعه تهران 18/2/1377

 


من امروز چند جمله ذکر مصیبت کنم. البته شما از ساعتى پیش این‏جا بوده‏اید؛ ذکر مصیبت کرده‏اند و شنیده‏اید. این روزها هم در همه مجالس و محافل، ذکر مصیبت است. امروز، روز تاسوعاست و رسم بر این است که در این روز، گویندگان و نوحه‏سرایان، راجع به شهادت اباالفضل العبّاس روضه بخوانند. آن‏طور که از مجموع قراین به دست مى‏آید، از مردان رزم‏آور - غیر از کودک شش ماهه، یا بچه یازده ساله - اباالفضل العبّاس آخرین کسى است که قبل از امام حسین به شهادت رسیده است؛ و این شهادت هم باز در راه یک عمل بزرگ - یعنى آوردن آب براى لب‏تشنگان خیمه‏هاى اباعبداللَّه الحسین - است. در زیارات و کلماتى که از ائمه علیهم‏السّلام راجع به اباالفضل العبّاس رسیده است، روى دو جمله تأکید شده است: یکى بصیرت، یکى وفا. بصیرت اباالفضل العبّاس کجاست؟ همه یاران حسینى، صاحبان بصیرت بودند؛ اما او بصیرت را بیشتر نشان داد. در روز تاسوعا، مثل امروز عصرى، وقتى که فرصتى پیدا شد که او خود را از این بلا نجات دهد؛ یعنى آمدند به او پیشنهاد تسلیم و امان‏نامه کردند و گفتند ما تو را امان مى‏دهیم؛ چنان بر خورد جوانمردانه‏اى کرد که دشمن را پشیمان نمود. گفت: من از حسین جدا شوم؟! واى بر شما! اف بر شما و امان‏نامه شما! نمونه دیگرِ بصیرت او این بود که به سه نفر از برادرانش هم که با او بودند، دستور داد که قبل از او به میدان بروند و مجاهدت کنند؛ تا این‏که به شهادت رسیدند. مى‏دانید که آنها چهار برادر از یک مادر بودند: اباالفضل العبّاس - برادر بزرگتر - جعفر، عبداللَّه و عثمان. انسان برادرانش را در مقابل چشم خود براى حسین‏بن‏على قربانى کند؛ به فکر مادر داغدارش هم نباشد که بگوید یکى از برادران برود تا این‏که مادرم دلخوش باشد؛ به فکر سرپرستى فرزندان صغیر خودش هم نباشد که در مدینه هستند؛ این همان بصیرت است. وفادارى حضرت اباالفضل العبّاس هم از همه جا بیشتر در همین قضیه وارد شدن در شریعه فرات و ننوشیدن آب است. البته نقل معروفى در همه دهانها است که امام حسین علیه‏السّلام حضرت اباالفضل را براى آوردن آب فرستاد. اما آنچه که من در نقلهاى معتبر - مثل «ارشاد» مفید و «لهوف» ابن‏طاووس - دیدم، اندکى با این نقل تفاوت دارد. که شاید اهمیت حادثه را هم بیشتر مى‏کند. در این کتابهاى معتبر این‏طور نقل شده است که در آن لحظات و ساعت آخر، آن‏قدر بر این بچه‏ها و کودکان، بر این دختران صغیر و بر اهل حرم تشنگى فشار آورد که خود امام حسین و اباالفضل با هم به طلب آب رفتند. اباالفضل تنها نرفت؛ خود امام حسین هم با اباالفضل حرکت کرد و به طرف همان شریعه فرات - شعبه‏اى از نهر فرات که در منطقه بود - رفتند، بلکه بتوانند آبى بیاورند. این دو برادر شجاع و قوى‏پنجه، پشت به پشت هم در میدان جنگ جنگیدند. یکى امام حسین در سن نزدیک به شصت سالگى است، اما از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نام‏آوران بى‏نظیر است. دیگرى هم برادر جوان سى‏وچند ساله‏اش اباالفضل العبّاس است، با آن خصوصیاتى که همه او را شناخته‏اند. این دو برادر، دوش به دوش هم، گاهى پشت به پشت هم، در وسط دریاى دشمن، صف لشکر را مى‏شکافند. براى این‏که خودشان را به آب فرات برسانند، بلکه بتوانند آبى بیاورند. در اثناى این جنگِ سخت است که ناگهان امام حسین احساس مى‏کند دشمن بین او و برادرش عباس فاصله انداخته است. در همین حیص و بیص است که اباالفضل به آب نزدیکتر شده و خودش را به لب آب مى‏رساند. آن‏طور که نقل مى‏کنند، او مشک آب را پر مى‏کند که براى خیمه‏ها ببرد. در این‏جا هر انسانى به خود حق مى‏دهد که یک مشت آب هم به لبهاى تشنه خودش برساند؛ اما او در این‏جا وفادارى خویش را نشان داد. اباالفضل العبّاس وقتى که آب را برداشت، تا چشمش به آب افتاد، «فذکر عطش الحسین»؛ به یاد لبهاى تشنه امام حسین، شاید به یاد فریادهاى العطش دختران و کودکان، شاید به یاد گریه عطشناک على‏اصغر افتاد و دلش نیامد که آب را بنوشد. آب را روى آب ریخت و بیرون آمد. در این بیرون آمدن است که آن حوادث رخ مى‏دهد و امام حسین علیه‏السّلام ناگهان صداى برادر را مى‏شنود که از وسط لشکر فریاد زد: «یا اخا ادرک اخاک».

 

خطبه‏هاى نماز جمعه تهران 26/1/1379
منبع:
مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی - دفترحفظ ونشرآثارحضرت آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای (مدظله العالی) 





  • فال حافظ
  • تکاب بلاگ
  • آنکولوژی
  • تربیت بدنی